زیبایی ، دانایی ، نکویی



چند روز پیش یک مریض مانیک اولین سخنرانیش رو با این بیت حافظ شروع کرد: 

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده ی  عالم دوام ما 

این بیت برام خیلی خاطره انگیز هست وقتی دنبال نوشته ای برای کتاب تقدیمی به استاد آناتومی در دوران علوم پایه بودم ، فال حافظ گرفتم شعری آمد که این بیت رو داشت و لذا من انتخابش کردم و نوشتم . تا مدت ها تو فکر بودم بعد از این که کتاب رو کادو  کردم چقدر جوهر پخش شده روی صفحه ی اول کتاب

دنیای عجیبی است خیلی عجیب 

نمیخوام این درس رو فراموش کنم پس مینویسم . و شروع میکنم . یاد بخش اطفال روتیشن نوزادان که بودیم . همیشه تاکید بر دست نزدن به بچه های نارس تازه متولد شده بود .دوقلوهایی بودند که ۲۷ هفته اورژانسی سزارین شده بودند از مادری جوان . 

ادامه مطلب


مریض ها که برای ویزیت بخش روان پزشکی می آیند ، تنها احساسی که دارم اینه که دوست دارم بغلشون کنم .فقط همین . .

احساس میکنم اونا تو زندگیشون یه جایی بغل رو کم داشتن . چون نمیتوانم بلند شم از سر جام جلو استاد و اینترن ها بغلشو کنم فقط احساس میکنم

پ. ن ۱ خاطره یک خنده دار امروز : پرستار ها به یک بیمار گفتن برو سر کلاس درس بگویم اینترن بیاد ، در زده بلند میگه انتر بره کارش دارنlaugh

پ ن ۲ نوشتن وبلاگ رو بیشتر از اینستاگرام دوست دارم بی توقع تنها خواستم اینکه به صافی ظاهر = باطن برسم

پ.ن ۳ خدایاشکرت دوستت دارم

 


در کتابخانه مشغول خواندنم صدایی آشنای کد ۹۹ رو میشنوم

کد ۹۹ . کد ۹۹ به واحد دیالیز . 

بین ماندن و خواندن و رفتن باز میمانم میدانم وجودم شاید در این مقطع کمکی نمیکنداما دیدن و یادگرفتن میتواند در چند ماه دیگر کمکم کند .

درس را میگذارم و فاصله چندانی با سالن مطالعه ندارد خودم رو به واحد دیالیز میرسانم .

نگهبان دم در ایستاده با خوشرویی سلام میکند . احساس میکنم بی نهایت خوشحال است .شاید چون توانسته خودش را به موقع برساند (هرکسی به وظیفه یا خودش فقط فکر میکند )

بلافاصله از شلوغی دور تخت متوجه میشوم کدام تخت هست خودم رو میرسانم نزدیک یک خانم پرستار قوی هیکل ماساژ قلبی میدهد اما به نظرم زیاد موثر نمیدهد. . نبض مریض برگشته است . خیلی ضعیف تخت روبه رو پسر جوانی در حال دیالیز هست برای اینکه نترسد پرده را کشیده اند جوان میخندد گاهی آدم از ترس هم میخندد

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم 

دلم خواست پس شروع به نوشتن کردم ، میتونستم در دفتر بنویسم اما راستش در فضایی مجازی یک صفحه یا شخصی داشته باشی خوانا تر هست .

امروز بعدازظهر هوا ابری بود و فوق العاده تمیز نمایه برگ درختان بیمارستان مثل پوستر ها شفاف و تمیز بود هنوز برگ ها بر درختان نشسته است ، از کلاس درس اعصاب یک درخروجی داره که امروز متوجه شدم راه باز کردنش این هست که به داخل.بکشی (برخلاف درهای عادی) به یک راهرو در محوطه باز ختم میشه مثل یک چهار گوش ، احساس خستگی میکردم و سر و گردنم درد میکرد، رفتم نفس بکشم شاید بهتر شوم ،،، کمی حالم خوب شد اما زیاد نه ذهن که مشغول باشد با چیز دیگری حالش خوب میشود اما کلا فکرکردن زیاد هم حال آدم را زیاد خوب نمیکند (کی میرسد به درجه ای از عرفان برسم که واقعا واقعا در لحظه زندگی کنم ) و راستش چون این لحظات شیرین میگذرد دوست داشتم ثبتشون کنم ، و چون دیدم دانشجوهای پزشکی در فضایی مجازی خیلی از تجربیات هم کمک میگیرند ، خواستم تجربیات و آموخته هام رو ثبت کنم چون خودم به نوعی مدیون تمام اون دانشجوها و آدم های خوبی هستم که اطلاعتشون روبا دیگران به اشتراک گذاشتند ،،، به جای شروع کردن از یک بخش جدید از آخرین هفته بخش اعصاب شروع میکنم ،،، 

۱۳۹۷/۸/۱۹ بر سر بالین مریض رفتم با همراهی بود۰۰۰ 

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها